خاطرات یک سمپادی
زنی مشغول درست کردن تخم مرغ برای صبحانه بود ناگهان شوهرش سراسیمه وارد آشپزخانه شد و داد زد : مواظب باش ، مواظب باش ، یه کم بیشتر کره توش بریز.... وای خدای من ، خیلی زیاد درست کردی ... حالا برش گردون ... زود باش باید بیشتر کره بریزی ... وای خدای من از کجا باید کره بیشتر بیاریم ؟؟ دارن میسوزن مواظب باش ، گفتم مواظب باش ! هیچ وقت موقع غذا پختن به حرفهای من گوش نمیکنی ... هیچ وقت!! برشون گردون ! زود... باش ! دیوونه شدی ؟؟؟؟ عقلتو از دست دادی ؟؟؟ یادت رفته بهشون نمک بزنی ... نمک بزن ... نمک ... زن به او زل زده و ناگهان گفت : خدای بزرگ چه اتفاقی برات افتاده ؟! فکر میکنی من بلد نیستم یه تخم مرغ ساده درست کنم؟ شوهر به آرامی گفت : فقط میخواستم بدونی وقتی دارم رانندگی میکنم، چه بلائی سر من میاری
این چراغ راهنمایی نمیخواد بره دبیرستان ؟! :))
به سلامتـــي همه اسفــنـ♥ــدی هـــا کــــه ...... از پاکـيشــون دوستــــی شـــروع ميشـــه از صـداقتشـــون دوستــــی ادامــه پيدا ميکنــه و از وفـــاشـــون دوستــــی پايانـــي نـــداره... پس حداقل بايد دوستاشـــون قدرشونـــو بدونن...
خدایا یعنی میشه یه روز یه کیبوردی اختراع بشه که خودش بفهمه کی باید فارسی تایپ کنه کی انگلیسی؟؟؟ حروم شد نسلمون از بس به جاه گوگل زدیم لخخلمث !
يعني اگه ما تو مريخ زندگي مي كرديم، به جا اينكه بگيم نخوري زمين،مي گفتيم: نخوري مريخ!
امروز فال حافظ گرفتم دیدم حیفه شما رو در جریان نذارم... شاعر میگه: